چهارشنبه سوری سال93...
عروسکای نازم امسال دومین سالی بود که رفتیم چهارشنبه سوری .من کلا با این کار مخالفم .چند جا دعوت بودیم ولی از اونجایی که من خیلی میترسم اگه جای شلوغ بریم کسی بخوات و شیطونی کنه و ترقه بازی ...این جور کارا از رفتن انصراف دادم.
مامان جونیا هم بنده خدا بخاطر ما نرفتن.قرار شد با هم یه جای نسبتا پرت و خاوت بریم .مامان جون هم زحمت کشید و واسمون اش رشته درست کرد.
ساعت 9 شب در حالی که بارون میبارید(و اصولا شیرازیا اصلا همچین مواردی واسشون اهمیت نداره)رفتیم بیرون.
یه جای دنج پیدا کردیم و اقا جون مشغول شد تا اتیش روشن کنه .چون همه جا خیس لبود و چوب خشک پیدا نمیشد اقا جون هر چی تیکه های ام دی اف و دیوار کوب های خونشون بود رو اورده بود .هر کی رد میشد میگفت اقا چه اتیش با کلاسی
همین طور که ایستاده بودیم به پیکان اومد کنارمون ایستاد و گفت کلی چوب داره اگه میخاید بهتون بدم .خلاصه اونقدر بهمون چوب داد که کلی هم اضاف بود و حتی جای نشستن هم درست کردیم...
بقیه به رواین تصویر...
بفرمایید اش مامان جون پز...
خاله الناز یه بالون ارزو خریده بود و فرستادش تو اسمون .قند عسلا که حسابی ذوق میکردن.نمیدونم ارزوش چی بود ولی هر چی بود دعا میکنیم براورده شه
و اونقدر بالا رفت که شبه یه نقطه شد...
واینم مامانی مه سردش شده بود
و اینم شیطونی بابا و عمو سعید .توی یه اتیش گردون سیم ظرفشویی و زغال میریختن و میچرخوندن
و اینجا طاها که خودشو واسه مامان جون لوس کرده بود
در کل خیلی خیلی خوش گذشت و خیلی خندیدیم.
ان شاالله سال خوبی داشته باشید عزیزای من.همه ی غم و غصه هاتون تو اتیش بسوزه♥♥♥♥♥♥♥♥♥